صندلی نیمکت تیم امید چطور به روانخواه رسید؟
مجید حسینی: ۱۸ ماه جستوجو، مذاکره، وعده و انکار. فدراسیون فوتبال بالاخره سرمربی تیم ملی امید را معرفی کرد اما نه از سر انتخاب، بلکه از سر ناچاری. در نهایت، امیدرضا روانخواه بر صندلیای نشست که خیلیها آن را در قد و قواره خود نمیدیدند، یا اگر میدیدند، شروطی داشتند که فدراسیون با جیب خالیاش نمیتوانست آنها را بپذیرد.
انتخاب روانخواه، نه حاصل یک پروژه فنی یا یک طرح مدون، بلکه نتیجه مستقیم یک پروسه فرسایشی بود؛ جریانی که از گلمحمدی و حسینی گذشت، در بوژوویچ مکث کرد، به عبدی سری زد و در نهایت از سر بیپناهی و تسلیم، ایستاد روی نام روانخواه.
* سنگ بزرگ گلمحمدی تا بنبست مالی فدراسیون
همه چیز از وقتی شروع شد که مجید جلالی، با حکم ریاست کمیته فنی، سودای تزریق ساختار و دانش به فوتبال پایه را در سر داشت. یحیی گلمحمدی نخستین گزینه او بود. توافقات اولیه انجام شد، حتی رئیس فدراسیون هم راضی بود اما ورود فولاد با پیشنهادی چرب و نرم، همه چیز را تغییر داد. گلمحمدی ترجیح داد مسیر آشنا را برود و ماجراجویی در رده امیدها را به فراموشی بسپارد.
جلالی سپس سراغ الگوی «اسپانیاییسازی» رفت. طرحی بلندپروازانه شبیه مدل قطری که با ورود مربیان خارجی، ساختار فوتبال پایه را بازسازی میکرد اما هزینهها فراتر از توان بود و پروژه همانجا مرد.
* انتخابات فدراسیون و ایست قلبی پروژه امید
در بحبوحه انتخابات فدراسیون در اسفند ۱۴۰۳، پروژه انتخاب سرمربی تیم امید وارد اغمای موقت شد. هیچ تصمیمی گرفته نشد و همه چیز به بعد از روشن شدن تکلیف رئیس جدید موکول شد؛ پروژهای که اصلا معلوم نبود پس از انتخابات، همچنان در اولویت باقی بماند یا نه.
* مجتبی حسینی؛ سودای نیمکت بزرگتر از امید
بعد از انتخابات، کمیته فنی گزینههای خود را به تاج ارائه داد. نام مجتبی حسینی بالاتر از همه بود. جلساتی هم برگزار شد اما نه با توافق. حسینی نه فقط مبلغی بالاتر از توان فدراسیون میخواست، بلکه سودای حضور در کادر تیم ملی بزرگسالان را هم در سر داشت. قراردادی دومنظوره، حقوق بالا و جاهطلبیای که از تیم امید فراتر میرفت. فدراسیون با جیب خالیاش، مجبور شد لبخند بزند و عقبنشینی کند.
* حسین عبدی؛ آشنا به زمین، بیپشتوانه در ستاد
برخلاف حسینی، حسین عبدی بدون حاشیه و شرط مالی خاصی وارد شد. سابقهاش در تیمهای پایه، شناخت او از بازیکنان و ساختار را به نقطه قوت او تبدیل کرده بود اما خواستهای مشخص داشت: همکاری تنگاتنگ سازمان لیگ برای در اختیار داشتن بازیکنان در اردوهای طولانیمدت. مشکلی که نه در توان عبدی بود و نه در تعهد فدراسیون. موضوع اردوها و تداخل با لیگ، تا امروز هم پاسخی رسمی ندارد.
* گزینههای ردشده: از ربیعی تا دقیقی
محمد ربیعی هرگز وارد فاز مذاکره نشد. تاج علاقهای به این گزینه نداشت. بدقولیهای قبلی و عدم اجماع هیاترئیسه، او را زودتر از همه از لیست حذف کرد. سعید دقیقی هم اگر چه با برخی اعضا جلسه داشت اما خروجی مطلوبی حاصل نشد.
میودراگ بوژوویچ تنها گزینه خارجی بود که جلالی به تاج معرفی کرد اما حتی مذاکرهای هم با او انجام نشد. نگاه فدراسیون در این پروژه، به طور کامل معطوف به گزینههای داخلی بود؛ بدون توجه به اینکه توان داخلی آیا پاسخگوی نیاز تیم ملی امید در سال منتهی به انتخابی المپیک هست یا نه.
* و سرانجام، کسی که شرط نداشت...
امید روانخواه نه بالاترین رزومه را داشت، نه پشتوانه رسانهای یا لابی فدراسیونی اما یک ویژگی کلیدی داشت: شرط نداشت! نه پول زیاد خواست، نه صندلی بزرگتر را طلب کرد. در جلسات نهایی، پذیرفت با کمترین بودجه، بیشترین هماهنگی را با فدراسیون، تیم ملی بزرگسالان، سازمان لیگ و هیاترئیسه داشته باشد.
تایید نهایی را هم تاج داد. حالا روانخواه با قراردادی ساده، بدون تیم پشتیبان، با چشمانتظاری برای اردوهایی که معلوم نیست برگزار شود یا نه، باید تیم امید را به مقصدی دشوار هدایت کند.
* نتیجه؟
پروژهای که میتوانست آغاز فصل تازهای در تیم ملی امید باشد، فعلا با سازشی اجباری آغاز شده. نه از روی برنامه، نه با بودجه کافی، نه با اجماع. فقط و فقط با امید به اینکه «امید» بتواند کمهزینهترین راهکار را به گرانترین دستاورد بدل کند.
به بیان دیگر، در فدراسیونی که تصمیمگیری نه مبتنی بر استراتژی، بلکه تابع شرایط و روزمرگی است، انتخاب روانخواه بیشتر یک «چارهسازی» بود تا «چارهاندیشی» و شاید همین، ماجرا را نگرانکنندهتر از همیشه میکند.